Tuesday, March 20, 2007
سال سقوط سال فرار سال گریز و انتظار
سال سقوط عاطفه تا بینهایت زیر صفر
تو ذهن ماشین های سرد معنای عشق و احتیاج
روی نوار حافظه یعنی یه درد بی علاج
سال به بن بست رسیدن پنجه به دیوار کشیدن
از معنویت گم شدن تن به غریزه بخشیدن
قبیله یعنی یه نفر همخونی معنا نداره
همبستگی خوابیه که تعبیر فردا نداره
سالی که خون تو رگها نیست قلب فلزی تو سینه ست
وقتی که تصویر زمان شکستگی آینه ست
تو اون روزایی که میاد کسی به فکر کسی نیست
هرکی به فکر خودشه به فکر فردا کسی نیست
همه به هم بی اعتنا حتی به مرگ همدیگه
کسی اگه کمک بخواد کی می دونه اون چی می گه ؟
این ناگزیره واسه ما سیر سعودی تا سقوط
وقتی که آیینه ی عشق سیاه بشه زیر غبار
همیشه قصه ی صدا تموم با حرف سکوت